|
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : مامان نرگس
روز جمعه تولد من بود ،روزشم که خیلی سرمنو حامد شلوغ بود بعداز ظهرم که جایی دعوت بودیم از اون جا که برگشتیم حامد خوابید ،بابایی تا بیرون کاری داشت رفت و اومد اما حامد هنوزم خواب بود بابایی برای من کیک تولد اورده بود دستش درد نکنه.اما چون حامد خواب بود منو بابایی تصمیم گرفتیم فردا شب جشن بگیریم که حامد هم بیدار باشه و شریک شادیامون بشه. فردا شبم حامد بازم خوابید تا صبح روز بعد،بالاخره یکشنبه شب تا حامد نخوابیده بود یه جشن کوچیک و خودمونی گرفتیم حامد چون روزم تولد یکی از دوستاش رفته بودیم خیلی ذوق زده شده بود وشادی میکرد .بعدبا حامد شمع و فوت کردم کلی بهمون خوش گذشت حامد هی میگفت از اون خوراکی هایی که رو میزه یکم بده بخورم . کادوی حامد بابایی یه تکپوش خیلی قشنگ وناز بود دست دوتاتون درد نکنه که بیادم بودین
|